آرمینآرمین، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آرام جان

دریا

دیا... دریا وبه قول آرمین دیا واقعا زیباست دیشب وقتی من وبابایی وارمین کنار ساخل بودیم وتوی ماسه های دریا میدویدیم از حدا خواستم که هیچ وقت مارو از هم جدا نکنه ارمین داد میزد من دیا دوس دام  ومیخندید هول کرده بودی مامانی ونمی دونست باید چه کار کنه خدایا نمیدونی چقد خندیدیم حالا وقت رفتن رسیده مگه ارمین می اد از خنده پکیده بودم داد میزد من دیا دوس دام...حالا من مونده بودم چه کار کنم اخه ...یک کم دیگه موندیم وبعد راه افتادیم خداییش خیلی خوش گذشت کلی خندییم به قول دایی سعید مگه می شه ادم نفسی مثل آرمین داشته باشه وباز نخنده میدونی باور وخنده من از چی بود از اینکه ارمین عید سال که دریا را میدید دبد...
17 مرداد 1390

خستگی...

خستگی ... واژه ای که شاید در ذهنم گم شده نمیدونم اگر خنده های تو نبود این روزها چگونه می گذشت شکستن پای بابایی، طولانی شدن کار خونه، از یک طرف وکارهای دیگه از طرف دیگه امانم را بریده ولی همه این روزها با خنده های قشنگ تو سپری می شه راستی توی این مدت که من وآرمین کوچولو نبودیم آرمین کوچولو یک شعر جدید یاد گرفته بخونیم می خونیم توپولویم             توپولو صورتم مثل            هلو دستو پاهام         کوکولو (کوچولو) مامان         ...
12 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرام جان می باشد